توضیحات
یکبار که باد میوزد
وقتی که دلت میلرزد
بر روی تپهای بایست
چشمانت را ببند
و دستانت را به پهنای خیالت باز کن
بگذار تن تو سد عبور باد شود
بعد با لبانت آن را مزه مزه کن
ببین سرد است یا گرم؟
خشک است یا نرم؟
تند است یا آرام؟
بوی خوش میدهد یا نه؟
به مسیری که باد طی کرده است فکر کن
فکر میکنی کویر را دیده باشد؟
صدای جنگل را چه، شنیده؟
در آب دریاچهای فرو رفته؟
از رشته کوهی بالا رفته؟
دشتهای پوشیده از برف را دیده؟
گلهای وحشی را بو کرده؟
اگر دوست داشتی که بیشتر غرق شوی، به این فکر کن که بازدم چه کسانی را با خود به همراه دارد
مثلا شاید بچهای که برای خرید دوچرخه زار زار گریه کرده
یا پیرزنی که پسرش به خاطر سر نزدن به او نفرین کرده
یا پدری که برای گرم شدن دستانش در آن 'ها' کرده
و یا دختری که برای نرفقتن به خانه شوهر التماس کرده
به ایده انتزاعی مکان فکر کن
به زمانی که هیچ چیز نبود
به زمانی که همه جا گرد و غبار بود
به زمانی که همهجا سنگ و خاک بود
به زمانی که همه جا پوشیده از آب بود
به نظرت چند بار این سیکل تکرار شده است
چند بار دیگر قرار است که تکرار شود
اگر این چرخه یک دور بیپایان باشد چه؟
فرقی به حالت میکند؟
به نگاهت به زندگی چه، اثری میگذارد؟
باز از نداری گله خواهی کرد؟
باز با همسایهات سر پارکینگ دعوا خواهی کرد؟
میدانی خیال با واقعیت چه فرقی دارد؟
خیال با تو همان کاری را میکند که واقعیت میکند اما با هزینهای بسیار ناچیز، در بیشتر مواقع هم در حد هیچ
بیدلیل نیست که تمام ادیان به پیروانشان وعده بهشت میدهند، خیال که هزینه ندارد
اما اینکه چرا آدمها حاضرند به جای ساختن بهشت خود، به دنبال بهشت دیگران بروند، قصهای طولانی دارد
حوصله شندین قصهاش را داری؟
خصلاصهاش این است که بیشتر آدمها یادشان رفته چگونه باید خیال کنند، چگونه از خیالکردن لذت ببرند و چگونه خیالشان را با دیگران به اشتراک بگذارند
بچهها اما این کار را خوب بلدند اما بزرگتر که میشوند، بزرگترها آنها را با بیرهمی تمام از دنیای شگفت انگیز خیال بیرون میکشند، به مدرسه میفرستند و وادرارشان میکنند یاد بگیرند چگونه برای برآورده ساختن آرزوهای دیگران تا آخر عمر بردگی کنند
نگفتی حوصله قصه داری یا نه؟
اگر جواب تو هم این نبود که قصهاش را خودم میگویم، تو هم یک بازنده هستی