به من بگو چرا؟
جان من، به من بگو چرا؟!
نترس این تنها یک شوخی بود
دنبال چرایی نیستم
راستش را بخواهی دیر زمانیست که دیگر دنبال چرایی نمیروم
چرایی اصلا چه اهمیتی دارد
اما دلم میخواهد بدانم برای «که»؟
برای «که» این زنگها به صدا در میآیند
البته که این هم یک شوخی بود
دلم میخواهد بدانم خندههایت را برای «که» نگه داشتهای؟
روزها به «که» میاندیشی؟
شبها برای «که» دلتنگ میشوی؟
در تنهاییهایت برای «که» بغض میکنی؟
سفره دلت را برای «که» باز میکنی؟
در رویاهایت با «که» پرواز میکنی؟
در آغوش «که» آرام میگیری؟
برای «که» حاضری منتظر بمانی؟
برای «که» حاضری بمیری؟
و که که که!
این یک سوال حیاتی
سوال از «که» گرچه بسیار ساده است، اما جدیست
در جواب چرایی میشود توضیح داد توجیح کرد
اما سوال از «که» امر بودن یا نبودن است
یا هست یا نیست
اصلا صفر و یکیست
یا وجود دارد یا ندارد
پس بگذار دوباره سوال خود را بپرسم
برای تو آن «که» کیست؟
اصلا هست؟
نکند که «که» ای در کار نباشد؟
تلختر ازاین نمیشود که برایت «که»ای وجود نداشته باشد
اما شیرینتر از این هم نمیشود که آن «که» خودت باشی
آری، خودت!
تو به تنهایی برای خودت کافی هستی
خودت که کم کسی نیستی
مگر نه اینکه آینه تمامنمای جهان هستی خودت هستی؟
پس چرا آن «که» خودت نباشی
خود خود تو
این وجود بیمثال تو
این عشق بیپایان تو
این ایمان بیبدیل تو
تو یعنی عشق به خودت
یعنی عاشق و معشوق هر دو صنمت
یعنی رخ لیلی و مجنون به یک اندازه افتاده در قدحت
پس چرا بیکار نشستهای
برخیز!
دفی بردار، سازی کوک کن، آوازی در کن
بساط رقص و پایکوبی شاهانهات را برپا کن
زین پس هم تنها خدمت خلق کن
هر وقت هم از تو درباره او پرسیدند
تنها بگو هو! هو! هو!
هو! هو! هو!
اولین نفر کامنت بزار
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است