میبینی؟! هوا دوباره سرد شده
آب در برکه یخ بسته، چمنزار خالی از چنگ شده
شاخهها خشک و ترد، شبیه استخوانهای قبلِ مرگ شده
برگها روی زمین ریخته و ریز ریز شده، انگار که چند بار چرخ شده
دوباره باز زمستان شده، برف آمده، همه جا سفیدپوش شده
شهر هم سوت و کور و مردمانش سیاهپوش، انگار نه انگار که شعری هم اختراع شده
خانه را نگفتم! چه سرد شده، سکوتش از قبل هم سنگینتر شده
چهار دیواریاش مرده، زمیناش سرِ شده، مشتی خشت بیروح شده
روحی در این خانه نیست که سرگردان نگشته، از بس جای خالیت پررنگتر شده
یک آغوش گرم، تنها چیزیست که در این خانه گم شده
دل هم به هوایش تیره و تار مثل یک شب بیمهتاب شده
شنیدن دوباره صدای تو و پیچیدن دوباره عطر تو حالا یک حسرت بیپایان شده
تصور یک سفره کوچک که به دست تو پهن شده
با بوی نان تازه و چای لاهیجانی که در قوری دم شده
و دو فنجان چای که با چند حبه قند شیرین شده
وسواسیست که این روزها فکرم بدجور دچارش شده
آه از آن دو چشمی که از من دریغ شده
شروع من از لحظهای است که نگاه تو در من خیره شده
دیدن برق چشمانی که از شوق دیدار لبریز شده
اگر بهار بیاد و تو نیامده باشی چه؟
بهاری که تو گل سرسبدش نباشی
مثل زمستانیست که مستمر شده
اولین نفر کامنت بزار
Lost in a jungle
Your only companion, your s...
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است