میخواهم رها شوم در باد
از بال و پر زدن برای لحظهای دست بکشم، بیاندازم خودم را در دامان باد تا ببرد مرا هر جا که دلش خواست و من کمی در خود گم باشم
میخواهم که اکسیژن در هوا باشم
پر شوم در سینه پیرزنی تنها ، بدانم که دلیل کاهش سرفههایش و طولانی شدن نفسهایش من باشم
میخواهم که گرد و غبار باشم
بنشینم در لابلای موهای دخترکی که پیچیده از تاب، و با او بالا و پایین بپرم هر وقت که او میدود و من کمی شاد و خندان باشم
میخواهم که خط سیاهی چشم باشم
بیافتد چشم هر رهگذری در من، به نظر بیهمتا و ناب باشم و بدانم که دلیل آب و لوچه دهانشان و حسرت در نگاهشان من باشم
میخواهم که رنگ شرابی لب باشم
غرق در بوسه شوم هر وقت در آغوش یار اولین هدف باشم، و سرمست از اینکه مزه شیرینی دهان و رقیب شکر من باشم
میخواهم که آهنگ باشم
جاری شوم در لالایی مادران در کنار گهواره کودکانشان، مثل رودی که میریزد در جام کوچکشان، و آرامش جان باشم
میخواهم که آه سوزناک دلی باشم
بدمند مرا به آرامی در نیای تنگ که بریده شده از سر ذوقی، و در آن هنگام چشمهایم را ببندم و برای دقایقی گریان باشم
میخواهم که ناز و کرشمه باشم
روان شوم در کوچه و خیابان به خرامان، و با افتادن هر چشمی بر من رویم را برگردانم و کمی خجل باشم
میخواهم که آزاد و رها باشم
بروم به گوشهای دنج در این دنیای واهی و برای مدتی محو باشم. ولی بدانم که لااقل دو دختر عاشق دارم که مایه تنگی دلشان من باشم. و غرق در این احساس شیرین آماده دادن جان باشم
اولین نفر کامنت بزار
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است