آمدی ای من تو را چشم نگران، ای که در حسرت دیدار تو من شبها چون طفلی گریان
کجا بودی ای مه من، ای دلیل کم سو شدن نور دیدههای من
بیا بنشین دمی در کنار من، تا بنگری در عمق چشمان من
میبینی نقش صورتی را که افتاده در آن، پس چرا میروی عقب سر نگران
چشمهایم منتظر تو بودهاند، با هر ناله جان چون ابر بهاری باریدهاند
از روزی که رفتی یکدم هم نیاسودهاند، هر دانه اشکی را میان پلکها روزها سابیدهاند
بیا امشب تو آنها را خواب کن، اندکی از سگمههایت را باز کن
وسوسههایت را ز نو آغاز کن، باز عشوه کن، موهایت را باز کن
بیا این دل را یکبار دگر زیر و زبر کن، غارتش کن، خامش کن، رامش کن
کفشهایت را بکن، زمین را با پای برهنه لمس کن
خاکش را اندکی در مشت کن، سرمه این احساس پاک کن
دست مرا بگیر، گام بگیر، بچرخ، مرا تنگ در آغوش بگیر
گرمای تنم را به فال نیک بگیر
از اشکهایم برای خود شراب صدساله ناب بگیر
طعم دوست داشتن را تنها از لبان من کام بگیر
این لحظهها را در سینهات فرو بر، برای روز مرگم قاب بگیر
روز مرگم قاب را بشکن، بگو این خاطراتت حال آرام بگیر
بعد آن پیکرم را بسوزان، خاکسترش را بر باد بگیر
برایم جشن و سروری در شان آن اناالحق بر دار بگیر
اولین نفر کامنت بزار
Lost in a jungle
Your only companion, your s...
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است