زورقی کوچک بر روی دریا سوی کرانهها روانه بود
پشتش ساحل خط لبی باریک به رنگ گل لاله بود
رفتم و گفتم ای شیخ کجا، نگرانم که تو بیراهه روی
ای دریا چنان بیکران است که تو براحتی طعمه شوی
عمق این بحر نه آن است که در خیال خام توست
قبل تو کسان بلیعده هنوز نتوان نشانی آنها جست
در دل تاریکی بی فانوس شدن کو نشان قهرمانیست
نه هر که قایقی ساخت، تاخت و او بحر را شکافت
به یک زلف پریانی عمری مجاهدت زاهدان بر فنا شد
هر که مدعی شد بدان او اولین کشته این میدان شد
قیاس خوشه انگور با زن همزادی گوز و شقیقه دارد
او که جز سرشاری ندید بدان این رشته سررشته دارد
پشت دریا شهر کجا بود شیخ، به این گواه این آب هم نیست
جز او که کسی نیست، آن چه بینی هم انعکاسی بیش نیست
با گفتن شعر کی کس تواند صاحب آب و روشنی شود
سوختن باید تا که شخص شمع خرد و معرفت شود
نه هر که به کردار بیخردان نگریست لقمان شد
نه هر که جام زهر جبار زمان نوشید سقراط شد
هر که قایقش تندتر راند تنها ز ریشه خود دورتر ماند
او که ایستاد و با دل به جان گوش داد، او جاودان ماند
تو هم ای غلام مبادا جز سکوت در این بیشه پیشه کنی
کز شتاب و هیاهو تنها گرای خود به درندگان فاش کنی
اولین نفر کامنت بزار
Lost in a jungle
Your only companion, your s...
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است