منم منم آمدهام
خاطرهها، فاصلهها پشت سرم نهادهام
پشت در ایستادهام
باز کن، جنت و آب زمزمام
گرچه هنوز خستهام
پیر و پینه بستهام
باز توشه سفر بستهام
طرح سفر برای عمر بستهام
حال در پی یک همسفرم
در پی تو، تو ای هم نفسم
نشان تو در شب تار جستهام
ز ماه و ستارهها کمک جستهام
حال پشت درت رسیدهام
به این پیر، پشت درت نشستهام
بی این نشان که قفل و دخیل بستهام
ای نفسم، ای همه هستیم
با آنکه بیپر و بال گشتهام
سرگشته ز خیالت گشتهام
اما هنوز نشکستهام
چون جز تو به کسی دل نبستهام
ای تو پایان همه غم و قصهام
در این جهان دگر مکان ندارم
ز ساعت و زمان دگر خبر ندارم
جز این سفر دگر آرزویی ندارم
بی همسفر دگر سفر نمیروم
این سفر حتما با تو میرویم
همسفر تو بودن تنها آرزو که دارم
از مغرب شروع میکنیم
تمام راه آینه و شمعدان میکنیم
از مشرق دوباره طلوع میکنیم
با خورشید روبوسی میکنیم
شب عزم شمال میکنیم
کمی عشق و حال میکنیم
سپس قصد جنوب میکنیم
قصهمان را شعر و کتاب میکنیم
پایانش شیرین تمام میکنیم
از این حالمان سکه ضرب میکنیم
فردا را پول یک سکه میکنیم
به گذشتهمان رجوع میکنیم
در قونیه رقص با مولانا میکنیم
شمس را ساقی جمع میکنیم
مست شده غوغا میکنیم
دنیا را پاک فراموش میکنیم
آخرت را باد هوا میکنیم
قسم به پیر، به این پیک و پیمان
در این دیار شیران
در صف این عاشقان
تا صبح روز آخر
تا ختم شور یاران
جشن و پایکوبی میکنیم
اولین نفر کامنت بزار
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است