توضیحات
وقتی که تمامی راهها بسته میشود
یا جسم و جان با هم خسته میشود
تازه ریزش باران شروع میشود
همه چیز یکدفعه دگرگون میشود
برکهها از آب پر
بیشهها مملو از صدای شرشر
و دلها صاف و پاک به درخشانی یک دُر
وقتی که صدایم میکنی
یا یک لحظه نگاهم میکنی
در دلم آتش میاندازی
احساس را در من شعلهور میسازی
از من یک آدم دیگری میسازی
و اگر به صورتت لبخند را هم اضافه کنی
بدون شک تو مرا برای همیشه مال خودت میکنی
وقتی که در چشمانت خیره میشوم
یا لحظهای در کنارت مینشینم
دیگر در این کالبدم نمیگنجم
میخواهم که دایم با تو میان ستارهها در سفر باشم
و اگر خودت ستاره من شوی
یا چشمانت را با من سهیم شوی
قول میدهم هر چه دارم را زیر پایت قربانی میکنم
وقتی که در کنارت راه میروم
یا به سمت تو میروم
پاهایم را بر روی زمین میکوبم
مثل یک رود میخروشم
نگاهت را جرعه جرعه مینوشم
و اگر در آن لحظه دستانم را هم بگیری
از اینجا تا ثریا را برایت دستههای گل میچینم
وقتی که به صورتت دست میکشم
یا از شیرینی لبت کمی میچشم
نفسم بند میآید
قلبم از دوست داشتنت به درد میآید
زندگی به وجد میآید
و اگر دستانت مرا به سمت خود کشند
در آن لحظه مرگ من ثانیهای هم طول نمیکشد
وقتی که برایم ناز میکنی
یا با یک شعر سخنت را آغاز میکنی
مرا دیوانه میسازی
از من یک بدُ پرست میسازی
و اگر مرا عشقم صدا کنی
یا در آغوشت برایم کمی جا باز کنی
هر روز از زمین و آسمان برایت باران شعر میریزم
روزی که بگویی دوستم داری
یا که به من احساس داری
آن روز شیشه عمرم را خواهم شکست
بر تخت سلیمان خواهم نشست
و اگر در جهان معبودی باشد
یا حکمتی در آفرینشش باشد
بیشک او نمیتواند از تو نباشد یا جدا از تو باشد