ای یار سفر کرده، ما را کشت غم هجران تو
بگو آخر چه بود آن خواب که برد هوش از سر تو
در کدامین سرزمین افتاده بود کلاه از سر تو
گفتی زود میرود نام و خاطرهام ز یاد تو
بیمعرفت، هر شب از خواب میپرم به یاد تو
رد بلند پاهایت بر روی شنهای داغ به جا مانده
زخم جمله دوستت دارمت هنوز بر روی دلم مانده
گفتی خانه به دوشم، در کنارت آشیانه میجویم
من ساده هم باور کردم، به یک جمله دلخوش کردم
حال این منم که خانه به دوشم، این درد نوش جونم
بیپرده میگویم، بسیار چیزها که از تو آموختم
اینکه فاش گویم، جز به لایقش ز اسرار نگویم
یا از درد ننالم، هر چه از او رسد بر دیده منت گذارم
تنها ماند که بگویی با درد دوری خودت چه کنم
مگر اینکه بگویی من به تو در این راه ایمان دارم
چیزی نیست، راهی نمانده آخرین طعم به جا مانده
شیرین شکر بودی، مسکرتر از هر شراب و هزار باده
آشنای دیرین درد و با حسد یک جنگجوی با اراده
ای نام تو ورد زبانم، جز شوق تو نیست در رگانم
پس بیا برهان زین عزابم، ببین که در حال نزارم
اولین نفر کامنت بزار
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است