شراب کهنۀ عشق تو چو خون تازه دود در رگ
به هجر زنده ازآن ماندم که جان به راه تو دربازم
به سوی من قدمی بردار که سر به پای تو اندازم
تو را چو پیش نظر آرم غزل فرو چکدم از لب
هزار پنجره بر باغی هزار حنجره آوازم
نوازش از تو نمی بینم نمی کشی به سرم دستی
به دست و پنجۀ تو سوگند که دلشکسته ترین سازم
مرا مگو که چرا اینسان ز خویش بی خبر افتادی
چو هیچم از تو فراغت نیست به خود چگونه بپردازم
شراب کهنۀ عشق تو چو خون تازه دود در رگ
عجب مدار که در پیری هنوز قافیهپردازم
مگر نه دانه برون آید ز خاک با مدد باران
دود چو اشک به روی من، چگونه گل نکند رازم
به خیره از پی بازی رفت ولی به ششدر غم افتاد
دلی که لافزنان می گفت که نرد عشق نمی بازم
نمی شود که سر تسلیم به پای تو ننهم ای غم
که گر به جنگ تو برخیزم شکستخورده ز آغازم
ز اوج گرچه در افتادم ز آسمان نگسستم دل
نمانده بال و پری اما هنوز عاشق پروازم
به زندگانی پوچ خود چه اعت
اولین نفر کامنت بزار
وداع بوس...
تویی جوانهٔ جاوید ...
ابرِ چمنِ تشنه
امّید بیا با من و ...
تو
نشاط زمزمه
گمگشتۀ دیار محبت <...
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است