تو صفای مهربانان، ز صدا نمی شناسی!
نه شگفت اگر بگویی که مرا نمی شناسی
بلی ای بلا تو شاهی و گدا نمی شناسی
نه همین وفای ما را ، که محبت و وفا را
به خدا نمی شناسی، به خدا نمی شناسی
دل من شکستی آخر به نگاه خشمباری
به خدا تو قدر دل را و مرا نمی شناسی
گهری گرانبها را چو خَزَف فکندی از کف
چه کنم تو را که طفلی و بها نمی شناسی
به نگه شناختم من، که تو بیوفا حبیبی
تو صفای مهربانان، ز صدا نمی شناسی
غم عشق و دردمندی ز نگاه بی زبانم
بسزا شناس جانا، بسزا نمی شناسی
نکنم سفر به شهری که در او صفا نباشد
تو ولی سفر پرستی و صفا نمی شناسی
اولین نفر کامنت بزار
نشاط زمزمه
گمگشتۀ دیار محبت <...
همه جا
پیمان شکستن نیست د...
فروغ روی تو
الفت از نالۀ ما
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است