• 6 ماه پیش

  • 24

  • 02:56

شمارۀ 125 - غزلی از هوشنگ ابتهاج-سایه

پانصد غزل - بخش چهارم
0
توضیحات

برسان باده که غم روی نمود ای ساقی

برسان باده که غم روی نمود ای ساقی

این شبیخون بلا باز چه بود ای ساقی

حالیا عکس دل ما است در آیینۀ جام

تا چه رنگ آورد این چرخ کبود ای ساقی

دیدی آن یار که بستیم صد امید در او

چون به خون دل ما دست گشود ای ساقی

تیره شد آتش یزدانی ما از دم دیو

گرچه در چشم خود انداخته دود ای ساقی

تشنۀ خون زمین است فلک، واین مه نو

کهنه‌داسی است که بس کشته درود ای ساقی

منتی نیست اگر روز و شبی بیشم داد

چه ازو کاست و بر من چه فزود ای ساقی

بس که شستیم به خوناب جگر جامۀ جان

نه از او تار به جا ماند و نه پود ای ساقی

حق به دست دل من بود که در معبد عشق

سر به غیر تو نیاورد فرود ای ساقی

این لب و جام پی گردش می ساخته‌اند

ورنه بی می و لب جام چه سود ای ساقی

در فروبند که چون «سایه» در این خلوت غم

با کسم نیست سر گفت و شنود ای ساقی

 


با صدای
دسته بندی‌ها

رده سنی
محتوای تمیز