آن خرمن گل طاقت آزار ندارد
دارد دل من صد غم و غمخوار ندارد
این کودک بیمار پرستار ندارد
در شهر شما جز دل آوارۀ ما نیست
آن کس که غمی دارد و غمخوار ندارد
آن بهْ که ز کنج قفس آزاد نگردد
مرغی که سر صحبت گلزار ندارد
ماییم و تنی سوده که آسودگیاش نیست
ماییم و دلی خسته که دلدار ندارد
نالیدن مرغان چمن خوش بوَد، اما
ذوق سخن مرغ گرفتار ندارد
غم آمد و ننشسته ز دل رفت، چو دانست
کاین خانۀ ویران در و دیوار ندارد
ای پیرهن آهسته بزن بوسه بر اعضاش
کان خرمن گل طاقت آزار ندارد
جایی که خزف را نشناسند ز گوهر
البته سخن گرمی بازار ندارد
جز اهل دلی چند چو پژمان و امیری
الفت، گهر شعر خریدار ندارد!
اولین نفر کامنت بزار
ستاره می دمد از
سینۀ غمزده
اسـیر عـشقی و
ای
دلم
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است