سینۀ غمزده زان خاطره خوشبوست هنوز
رفتم اما دل من مانده برِ دوست هنوز
میبرم جسمی و دل در گرو اوست هنوز
بگذارید به آغوش غم خویش روم
بهتر از غم به جهان نیست مرا دوست هنوز
گرچه با دوری او زندگیم نیست ولی
یاد او میدمدم جان به رگ و پوست هنوز
همچو گل یک نفسم جا به سر سینه گرفت
سینۀ غمزده زان خاطره خوشبوست هنوز
رشتۀ مهر و وفا شُکر که از دست نرفت
برسر شانۀ من تاری از آن موست هنوز
بعد یک عمر که با او به وفا سر کردم
با که این درد بگویم که جفاجوست هنوز
تا ز دل نالۀ جانسوز بر آرم، همه عمر
همچو چنگم سر غم بر سر زانوست هنوز
با همه زخم که سیمین به دل از اودارد
میکشد نعره که آرام دلم اوست هنوز
اولین نفر کامنت بزار
اسـیر عـشقی و
ای
دلم
ما را غم خزان و نش...
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است