اسـیر عـشقی و مرغ شکستهبال منی
چه گویمت که تو خود با خبر ز حال منی
چو جان، نهان شده در جسم پر ملال منی
چنین که میگذری تلخ بر من از سر قهر
گمـان برم که غـمانگیز مـاه وسـال منی
خموش و گوشه نشینم، مگر نگاه توام؟
لطیف و دور گریزی، مگر خیـال منی؟
ز چند و چون شب دوریات چه میپرسم
سـیـاه چشمی و خود پاسـخ سـؤال منی
چو آرزو به دلم خفتهای همیشه و حیف
کـه آرزوی فـریـبنــدۀ محــــال منی
هوای سرکشی ای طبع من مکن که دگر
اسـیر عـشقی و مرغ شکستـهبـال منی
ازین غمی که چنین سینهسوز سیمین است
چه گویمت؟ که تو خود باخبر ز حال منی!
اولین نفر کامنت بزار
ای
دلم
ما را غم خزان و نش...
باری بیا که
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است