• 10 ماه پیش

  • 56

  • 01:58

شمارۀ 104 - غزلی از ایرج دهقان

پانصد غزل - بخش چهارم
0
توضیحات

باری بیا که سیل سرشکم ز سر گذشت


سالی دگر به عشق تو ای سیم‌بر گذشت

آری گذشت، لیک به خون جگر گذشت

یک‌ دم به دامنم ننشستی چو اشک و عمر،

در حسرت وفای تو با چشم تر گذشت

آن روزهای عشق، که یادش به خیر باد

تا ما خبر شدیم چه خوش بی‌خبر گذشت

دامن‌کشان گذشتی و من بی‌خبر که دوست

چون عمر رفته، باز نیاید اگر گذشت

امشب غم تو دارم و خوابم نمی‌برد

باری بیا که سیل سرشکم ز سر گذشت

شستم به آب دیده به شوق وصال تو

گر جز خیال روی توام از نظر گذشت

پابند من، جوانی ازدست‌رفته بود

شکر خدا که عمر جوانی دگر گذشت


با صدای
دسته بندی‌ها

رده سنی
محتوای تمیز