• 10 ماه پیش

  • 33

  • 01:31

شمارۀ 96 - غزلی از: مفتون امینی

پانصد غزل - بخش چهارم
0
توضیحات

تبسّمَت به گلِ آفتاب می‌ماند


تو کیستی که صدایت به آب می‌ماند

تبسّمَت به گلِ آفتاب می‌ماند

تنت به پیرهن صورتی و دامن سرخ

به تُنگ نیمه پری از شراب می‌ماند

به پشت چشم تو آن سایه‌های رنگارنگ

به نقش قوس و قزح در حباب می‌ماند

تو را شبی سر راهی دو لحظه دیدم و بعد

به خانه یاد تو کردن به خواب می‌ماند

از آن تبسم نُوشَت به سینه یادی ماند

چو برگ گل که به لای کتاب می‌ماند

کسی که شعر تو را گفت نشئۀ سخنش

به مستی مِی بی رنگ ناب می‌ماند!


با صدای
دسته بندی‌ها

رده سنی
محتوای تمیز