مگر خواب اجل شیرین کند افسانه ما را
نمیگیرد کسی جز غم سراغ خانه ما را
به زحمت جغد هم پیدا کند ویرانه ما را
از آن شادم که غم پیوسته میآید به بالینم
چه سازم گر که غم هم گم کند کاشانه ما را
چه غم گر جان ناکامان تهی ماند از مِیِ عشرت
که خون دیده و دل پر کند پیمانه ما را
به شوخی میکند آن شوخ با زلف سیه بازی
اگر خواهد به رقص آرد دل دیوانۀ ما را
ز سر تا پای من، مستی زند موج از نگاه او
نگه دارد خدا از چشم بد میخانه ما را
دل مشکل پسندم را اسیر خویشتن کردی
به دست آوردی آخر گوهر یکدانه ما را
نیفتد بر زبانها نام ما در زندگی «قدسی»
مگر خواب اجل شیرین کند افسانه ما را
اولین نفر کامنت بزار
کاش
چشم تری ما را بس!<...
گلاب می چکد از خام...
تو پیک نو بهارانی!...
باغبانان را
شهر خاموش من آن
ما را «پری»
دل سرگشتهام
میان شهر در
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است