• 10 ماه پیش

  • 55

  • 02:28

شمارۀ 83 - غزلی از حیدر یغما

پانصد غزل - بخش چهارم
0
توضیحات

دل سرگشته‌ام هر لحظه آهنگ عدم دارد

 

تنم در وسعت دنیای پهناور نمی‌گنجد

روان سرکشم در قالب پیکر نمی‌گنجد

مرا اسرار، از این گفته‌ها بالاتر است، امّا

به گوش خلق، از این حرف بالاتر نمی‌گنجد

به سینه دست نادانی مزن ارباب دانش را

اگر علمی تو را در مخزن باور نمی‌گنجد

عجب نبوَد که این خوابیدگان را نیست بیداری

اذان صبح، اندر گوش‌های کر نمی‌گنجد

مرا خواب آن زمان آید که در زیر لحد باشم

سر پُرشور اندر نرمی بستر نمی‌گنجد

ز بس راه وفاداری سریع و آتشین رفتم

سخن‌های وفایم در دل دلبر نمی‌گنجد

توانگر را مخوان در گوشِ دل، اسرار درویشی

که در خشخاش خورشید بلنداختر نمی‌گنجد

دل سرگشته‌ام هر لحظه آهنگ عدم دارد

که رسوایی چو من در عالم دیگر نمی‌گنجد

نشان قبر مگذارید بعد از مرگ یغما را

شهاب طارم اسرار، در مقبر نمی‌گنجد



با صدای
دسته بندی‌ها

رده سنی
محتوای تمیز