• 10 ماه پیش

  • 50

  • 02:15

شمارۀ 79 - غزلی از معینی کرمانشاهی

پانصد غزل - بخش چهارم
0
توضیحات

فرجام هستی


من آفتاب زرد لب بام هستی‌ام

من مرغ تنگ حوصلۀ دام هستی‌ام

در چشم من، چه جلوه ای از بامداد عمر

من شمع نیم سوختۀ شام هستی‌ام

صاحبدلان ز صحبت من، مست کی شوند

من خود شراب ریخته از جام هستی‌ام

افسانه های ناقص محنت کشان مخوان

من سر گذشت کامل آلام هستی‌ام

تومار زندگانی‌ام ای نیستی بپیچ

دیگر بس است قصۀ ایام هستی‌ام

رنگ تعلقی نپذیرفت خاطرم

وارسته از تصور اوهام هستی‌ام

دست طلب بریده ز دامان آرزو

ننهاده سر به بستر آرام هستی‌ام

هستی چنین که هست، ز من بشنوید، نیست

من با خبر کبوتر پیغام هستی‌ام

من چیستم؟ فسانه ای از عالم وجود

مجهول صرف و نقطۀ ابهام هستی‌ام

چون شمع شب‌نخفته به امید ص


با صدای
دسته بندی‌ها

رده سنی
محتوای تمیز