چو ابر بهاران گریستم
عمری ز سوز آتش هجران گریس
تا یک شبت نشسته به دامان گریستم
تا یک شبت نشسته به دامان گریستم
چون شمع آتشین به سر گور آرزو
یک عمر با خیال تو خندان گریستم
از چشم دلفریب تو در هر گذرگهی
پیدا عتاب دیدم و پنهان گریستم
گه تنگدل چو غنچه نشستم میان باغ
گاهی چو ابر بر سر بستان گریستم
تا ننگرد سرشک مرا کس میان جمع
همچون بنفشه سر به گریبان گریستم
دوشم حبیب و باده و گل بود و من ز شوق
پیش رخش چو شمع شبستان گریستم
لب بر لبش نهادم و اشکم ز دیده ریخت
بر روی گل چو ابر بهاران گریستم
اولین نفر کامنت بزار
به صفای دل، جهانی ...
بسوخت جان حریفان ز...
آن سرو گلاندام کج...
شعلۀ جان روشنی بخش...
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است