بسوخت جان حریفان ز گرمی سخنم
درون سینه نگنجد غمی که من دارم
خوش است با غم دل عالمی که من دارم
سرشک دیده بیان کرد ماجرای دلم
چه اعتماد بر این محرمی که من دارم؟
از آن گلی که برآید ز خاک من پیداست
ز هجر لالهرخان ماتمی که من دارم
بسوخت جان حریفان ز گرمی سخنم
عجب که در تو نگیرد دمی که من دارم
بیا و بر دل من رحم کن که از تنگی
در او قرار نگیرد غمی که من دارم
اولین نفر کامنت بزار
آن سرو گلاندام کج...
شعلۀ جان روشنی بخش...
در بوستان عمر، شکی...
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است