چون عروس چمنت بر سر و پا گل میریخت
یاد آن شب که صبا بر سر ما گل میریخت
بر سر ما ز در و بام و هوا گل میریخت
سر به دامان منت بود و ز شاخ بادام
بر رخ چون گلت آرام صبا گل میریخت
خاطرت هست از آن شب همه شب تا دم صبح
گل جدا، شاخه جدا، باد جدا گل میریخت
نسترن خم شده، لعل تو نوازش میداد
خضر گویی به لب آب بقا گل میریخت
زلف تو غرقه به گل بود و هر آنگاه که من
میزدم دست بدان زلفِ دوتا گل میریخت
تو فرو دوخته دیده به مَه و باد صبا
چون عروس چمنت بر سر و پا گل میریخت
گیتی آن شب اگر از شادی ما شاد نبود
راستی تا سحر از شاخه چرا گل میریخت؟
شادی عشرت ما، باغ گل افشان شده بود
که به پای تو و من از همه جا گل میریخت
اولین نفر کامنت بزار
نوای عشق است و
من از
جوانی را تبه می سا...
ای ایستاده در پس <...
تبسّمَت به
شمع بیپروانۀ تنها...
بشنو درای
چراغ لاله ...
به
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است