جوانی را تبه می سازد این اندوه ناکامی
تو آن جامی که می رقصی به دست مست میخواری
من آن شمعم که می گریم سر بالین بیماری
دل من در خموشی با من امشب راز می گوید
چو مهتابی که نجوا می کند با کهنه دیواری
سرشک نیمه شب آرام میبخشد به سوز دل
چو بارانی که می بارد به روی دشت تبداری
جوانی را تبه می سازد این اندوه ناکامی
به سان باد زهرآگین که می افتد به گلزاری
امید دل بمرد و آرزوها گوشه بگرفتند
تو گویی لشکری پاشیده شد از مرگ سرداری
در این صحرا فغانها کردم از تقدیر صیدافکن
به هر جایی که دیدم قطره خونی بر سر خاری
گذرگاه محبت در طریق عمر ما مفتون
پل بشکسته را مانَد میان راه همواری
اولین نفر کامنت بزار
ای ایستاده در پس <...
تبسّمَت به
شمع بیپروانۀ تنها...
بشنو درای
چراغ لاله ...
به
مگر خواب اجل شیرین...
کاش
چشم تری ما را بس!<...
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است