• 10 ماه پیش

  • 46

  • 02:16

شمارۀ 102 - غزلی از باستانی پاریزی

پانصد غزل - بخش چهارم
0
توضیحات

نغمه‌های جویبارم، ناله‌ای اندوهبار است


بشکفد تا در بهاران غنچه‌ای بر شاخساری

یادم آید هر دم از خونین دل امّیدواری

می‌گساری در بهاران خوش بوَد گر یار باشد

در گلستان با حریفان چشم مست می‌گساری

از خزان غمناک‌تر باشد مرا گر بگذرانم

در بهار زندگانی، بی گل رویت بهاری

پرسشی کردی ز حالم، خود چه‌ گویم؟ زآنکه بی‌تو

روزگارم بگذرد، اما چگونه روزگاری؟

نغمه‌های جویبارم، ناله‌ای اندوهبار است

زآنکه دارم در کنار از دیده جاری جویباری

غنچه سان از رشک دل خون می‌شود آنجا که بینم

گل‌رخی با دوست در بوس و کنار اندر کناری

می‌شود آیا در این گلشن که شاخ آرزوها

از پی یک عمر نومیدی دهد امروز باری؟

هر زمان لرزد دلم از تند باد نا امیدی

زآنکه او هم آشیانی دارد اندر شاخساری

گر رود امسال هم چون پار بی آن گل، بهارم

شاید ار دل برکنم از هر گل و از هر بهاری

 


با صدای
دسته بندی‌ها

رده سنی
محتوای تمیز