پیمان شکستن نیست در آیین مردان
منشین چنین زار و حزین چون رویزردان
شعری بخوان، سازی بزن، جامی بگردان
ره دور و فرصت دیر، اما شوق دیدار
منزل به منزل می رود با رهنوردان
من بر همان عهدم که با زلف تو بستم
پیمان شکستن نیست در آیین مردان
گر رهرو عشقی تو پاس ره نگه دار
بالله که بیزارست ره زین هرزه گردان
صد دوزخ اینجا بفشُرَد آری عجب نیست
گر در نگیرد آتشت با سینهسردان
آن کو به دل دردی ندارد آدمی نیست
بیزارم از بازار این بیهیچدردان
آری هنر بی عیب حرمان نیست لیکن
محروم تر برگشتم از پیش هنردان
با تلخکامی صبر کن ای جان شیرین
دانی که دنیا زهر دارد در شکردان
گردن رها کن سایه از بند تعلق
تا وارهی از چنبر این چرخ گردان
اولین نفر کامنت بزار
فروغ روی تو
الفت از نالۀ ما
در موجخیز
هر دم
ستاره می دمد از
سینۀ غمزده
اسـیر عـشقی و
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است