الفت از نالۀ ما سنگ به فریاد آمد!
اشک چشمم اثری در دلِ جانانه نکرد
آخر این سیل، رهی باز در آن خانه نکرد
آنچنان کرد به جان، آتشِ سودای غمت
کاتش شمع، به بال و پر پروانه نکرد
مست و آسیمه سر، از خانه برون آمد و هیچ
رحم بر حال دل عاشق دیوانه نکرد
جز غم خانهبرانداز تو ای گنج مراد
غم عشق دگری، در دل ما خانه نکرد
گردش چشم سیهمست تو را هر کس دید
نظری بر می و بر گردش پیمانه نکرد
دوش واعظ سخن از روضۀ رضوان میگفت:
خرّم آنکس که چو من، گوش به افسانه نکرد
الفت از نالۀ ما سنگ به فریاد آمد
بخت بد بین، اثری در دلِ جانانه نکرد
اولین نفر کامنت بزار
در موجخیز
هر دم
ستاره می دمد از
سینۀ غمزده
اسـیر عـشقی و
ای
دلم
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است