نشاط زمزمه زاری شد و به شعر نشست
شب آمد و دل تنگم هوای خانه گرفت
دوباره گریۀ بی طاقتم بهانه گرفت
شکیب درد خموشانه ام دوباره شکست
دوباره خرمن خاکسترم زبانه گرفت
نشاط زمزمه زاری شد و به شعر نشست
صدای خنده فغان گشت و در ترانه گرفت
زهی پسند کماندار فتنه کز بن تیر
نگاه کرد و دو چشم مرا نشانه گرفت
امید عافیتم بود روزگار نخواست
قرار عیش و امان داشتم زمانه گرفت
زهی بخیل ستمگر که هرچه داد به من
به تیغ بازستاند و به تازیانه گرفت
چو دود بی سر و سامان شدم که برق بلا
به خرمنم زد و آتش در آشیانه گرفت
چه جای گل که درخت کهن ز ریشه بسوخت
ازین سموم نفسکُش که در جوانه گرفت
دل گرفتۀ من همچو ابر بارانی
گشایشی مگر از گریۀ شبانه گرفت
اولین نفر کامنت بزار
گمگشتۀ دیار محبت <...
همه جا
پیمان شکستن نیست د...
فروغ روی تو
الفت از نالۀ ما
در موجخیز
هر دم
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است