امّید بیا با من و پروانۀ من باش!
من با تو نگویم كه تو پروانۀ من باش
چون شمع بیا روشنی خانۀ من باش
در كلبۀ من رونق اگر نیست صفا هست
تو رونق این كلبه و كاشانۀ من باش
من یاد تو را سجده كنم ای صنم اكنون
برخیز و بیا، خود بت بتخانۀ من باش
دانی كه شدم خانهخراب تو حبیبا؟!
اكنون دگر آبادی ویرانۀ من باش
لطفی كن و در خلوت محزون من ای دوست،
آرام و قرار دل دیوانۀ من باش
چون باده خورم، با كف چون برگ گل خویش
ای غنچهدهان ساغر و پیمانۀ من باش
چون مست شوم بلبل من ساز همآهنگ
با زیر و بم نالۀ مستانۀ من باش
من شانه زنم زلف تو را و تو بدان زلف
آرایش آغوش من و شانۀ من باش
ای دوست چه خوباست كه روزی تو بگویی:
امّید بیا با من و پروانۀ من باش!
اولین نفر کامنت بزار
تو
نشاط زمزمه
گمگشتۀ دیار محبت <...
همه جا
پیمان شکستن نیست د...
فروغ روی تو
الفت از نالۀ ما
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است