خورشید من! چرا به کنارم نیامدی؟
آخر به پرسش دل زارم نیامدی
چون موج اشکِ من به کنارم نیامدی
دور از تو زندگانی من غرق ظلمت است
مهتابِ من که در شب تارم نیامدی
میخواستم که در قدمش میرم و نشد
ای جان نامراد به کارم نیامدی
من در خزان عمرم و تو در بهار حُسن
ای تازه گل! چرا به بهارم نیامدی؟
اشکی ز چشم مست تو بر خاک من نریخت
چون آب زندگی به مزارم نیامدی
ارزانی نسیم خزان باد گُلبُنت
ای بوی گل که از بَرِ یارم نیامدی
ای گلبنِ مراد که سر میکشی ز من
دیدی که من به پای تو خارم نیامدی
با آن که در کنار تو دریای آتشم
خورشید من! چرا به کنارم نیامدی؟
اولین نفر کامنت بزار
پایمال باغبانم، در...
باغ زندگانی را تو ...
گوهر عشق ز توفان ب...
دل دیوانه در اندیش...
یاد تو یادگار تو
گیاه سوختهام، با ...
نخل سرسبزم، ز هجر ...
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است