• 1 ماه پیش

  • 20

  • 01:53

شمارۀ 44 - غزلی از پرویز ناتل‌خانلری

پانصد غزل - بخش چهارم
0
توضیحات


دل می رود، جان می رود! 

               

هرچه با خود داشتم از من گریزان می‌رود

راحت دل می‌رود، دل می‌رود، جان می‌رود

بامدادان خوشدلی بار سفر بربست و رفت

اینک امید از پی اش زار و پریشان می‌رود

بام و روزن نیز گویی پر گرفت از شوق راه

کوی و برزن می‌خزد بر خاک و بی‌جان می‌رود

باد را اینک، سرود از دور می آید به گوش

زار می‌خواند به ره کاین می‌رود، آن می‌رود

می‌روم کز همدمی یابم نشان، وز ماتمم

سایه پیشاپیش من افتان و خیزان می‌رود

هرچه گرد خویش می‌بینم وفاداری نماند

ای شب غم پای دار اکنون که جانان می‌رود


با صدای
دسته بندی‌ها

رده سنی
محتوای تمیز