من زمزمۀ عودم، تو زمزمهپردازی
چون زلف توام جانا در عین پریشانی
چون باد سحرگاهم در بیسروسامانی
من خاکم و من گردم من اشکم و من دردم
تو مهری و تو نوری تو عشقی و تو جانی
خواهم که تو را در بر بنشانم و بنشینم
تا آتش جانم را بنشینی و بنشانی
ای شاهد افلاکی، در مستی و در پاکی
من چشم تو را مانم تو اشک مرا مانی
در سینۀ سوزانم مستوری و مهجوری
در دیدۀ بیدارم پیدایی و پنهانی
من زمزمۀ عودم تو زمزمهپردازی
من سلسلۀ موجم تو سلسلهجنبانی
از آتش سودایت دارم من و دارد دل
داغی که نمیبینی دردی که نمیدانی
دل با من و جان بیتو نسپاری و بسپارم
کام از تو و تاب از من نستانم و بستانی
ای چشم رهی سویت کو چشم رهیجویت؟
روی از من سر گردان شاید که نگردانی
اولین نفر کامنت بزار
ای نوبهار عشق
برگ خشکم در کف باد...
ای خرمن شکوفه! بر ...
شعلۀ آهی &nbs...
تو بال و پرم بودی!...
بی روی دوست، دوش شب ...
گرانی می کند بر پای ...
ای که از کلک هنر نقش...
از زندگانیام گله دا...
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است