• 1 ماه پیش

  • 7

  • 02:16

شمارۀ 33 - غزلی از رهی معیری

پانصد غزل - بخش چهارم
0
توضیحات

برگ خشکم در کف باد صبا افتاده‌ام


با دل روشن در این ظلمت‌سرا افتاده‌ام

نور مهتابم که در ویرانه‌ها افتاده‌ام

سایه پرورد بهشتم از چه گشتم صید خاک؟

تیره‌ بختی بین کجا بودم کجا افتاده‌ام

جای در بستان‌سرای عشق می‌باید مرا

عندلیبم از چه در ماتم‌سرا افتاده‌ام

پایمال مردمم از نارسایی‌های بخت

سبزهٔ بی‌طالعم در زیر پا افتاده‌ام

خار ناچیزم مرا در بوستان مقدار نیست

اشک بی‌قدرم ز چشم آشنا افتاده‌ام

تا کجا راحت پذیرم یا کجا یابم قرار؟

برگ خشکم در کف باد صبا افتاده‌ام

بر من ای صاحب‌دلان رحمی که ازغم‌های عشق

تا جدا افتاده‌ام از دل جدا افتاده‌ام

لب فرو بستم رهی بی‌روی «گلچین» و «امیر»

در فراق همنوایان از نوا افتاده‌ام


با صدای
دسته بندی‌ها

رده سنی
محتوای تمیز
تگ ها
shenoto-ads
shenoto-ads