از زندگانیام گله دارد جوانیام
شرمنده جوانی از این زندگانیام
دارم هوای صحبت یاران رفته را
یاری کن ای اجل که به یاران رسانیام
پروای پنج روز جهان کی کنم که عشق
داده نوید زندگی جاودانیام
چون یوسفم به چاه بیابان غم اسیر
وز دور مژدۀ جرس کاروانیام
گوش زمین به نالۀ من نیست آشنا
من طایر شکستهپر آسمانیام
گیرم که آب و دانه دریغم نداشتند
چون میکنند با غم بی همزبانیام؟
ای لالۀ بهار جوانی که شد خزان
از داغ ماتم تو بهار جوانیام،
گفتی که آتشم بنشانی ولی چه سود
برخاستی که بر سر آتش نشانیام
شمعم گریست زار به بالین که شهریار
من نیز چون تو همدم سوز نهانیام
اولین نفر کامنت بزار
امشب ای ماه به درد د...
گذشت آنکه دلم ...
دعوی چه کنی؟ داعیهد...
صبا ز طرهٔ جانان من ...
نرگس غمزه زنش بر سر...
وادی عشق چو راه ظلما...
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است