خفته در چشم تو نازی است که من میدانم
نگهت دفتر رازی است که من میدانم
قصه ای را که به من طرهٔ کوتاه تو گفت
رشتهٔ عمر درازی است که من میدانم
بینیازانه به ما میگذرد دوست، ولی
سینهاش بحر نیازی است که من میدانم
گرچه در پای تو خاموش فتادهست ای شمع
سایه را سوز و گدازی است که من میدانم
یک حقیقت به جهان هست که عشقش خوانند
آن هم ای دوست مجازی است که من میدانم
اولین نفر کامنت بزار
1. ...
گذشت آنکه دلم ...
شادی ندارد آنکه ندار...
فدای مهر و وفایت ک...
هرچه خواهی آرزو کن...
عاقبت بینایی
زمزمۀ صبحگاه
آن غنچه که نشکفت ز...
فقط جانانه میداند...
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است