تبه کردم جوانی تا کنم خوش زندگانی را
چه سود از زندگانی چون تبه کردم جوانی را
بود خوشبختی اندر سعی و دانش در جهان اما
در ایران پیروی باید قضای آسمانی را
به قطع رشتۀ جان عهد بستم بارها با خود
به من آموخت گیتی سستعهدی، سختجانی را
نجوید عمر جاویدان هر آن کو همچو من بیند
به یک شام فراق اندوه عمر جاودانی را
کی آگه میشود از روزگار تلخ ناکامان
کسی کو گسترد هر شب بساط کامرانی را
به دامان خون دل از دیده افشاندن کجا داند
به ساغر آن که میریزد شراب ارغوانی را
وفا و مهر کی دارد حبیبا آن که میخواند
به اسم ابلهی، رسم وفا و مهربانی را
اولین نفر کامنت بزار
خفته در چشم تو نازی ...
1. ...
گذشت آنکه دلم ...
شادی ندارد آنکه ندار...
فدای مهر و وفایت ک...
هرچه خواهی آرزو کن...
عاقبت بینایی
زمزمۀ صبحگاه
آن غنچه که نشکفت ز...
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است