باز کن نغمۀ جانسوزی از آن ساز امشب
تا کنی عقدۀ اشک از دل من باز امشب
ساز در دست تو سوز دل من می گوید
من هم از دست تو دارم گله چون ساز امشب
مرغ دل در قفس سینۀ من مینالد
بلبل ساز تو را دیده هم آواز امشب
زیر هر پردۀ ساز تو هزاران راز است
بیم آن است که از پرده فتد راز امشب
گِرد شمع رخت ای شوخ، من سوختهجان
پر چو پروانه کنم باز به پرواز امشب
گلبُن نازی و در پای تو با دست نیاز
می کنم دامن مقصود پر از ناز امشب
کرد شوق چمنِ وصل تو ای مایۀ ناز
بلبل طبع مرا قافیهپرداز امشب
شهریار آمده با کوکبۀ گوهر اشک
به گدائیّ تو ای شاهد طنّاز امشب
اولین نفر کامنت بزار
یاد آن عهدی که شور ع...
تبه کردم جوانی تا کن...
خفته در چشم تو نازی ...
1. ...
گذشت آنکه دلم ...
شادی ندارد آنکه ندار...
فدای مهر و وفایت ک...
هرچه خواهی آرزو کن...
عاقبت بینایی
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است