• 1 ماه پیش

  • 15

  • 02:09

شمارۀ 36 - غزلی از رهی معیری

پانصد غزل - بخش چهارم
0
توضیحات

شوربختی بین که در آغوش دریا سوختم!


آن قدر با آتش دل ساختم تا سوختم

بی‌تو ای آرام جان یا ساختم یا سوختم

سردمهری بین که کس بر آتشم آبی نزد

گرچه همچون برق از گرمی سراپا سوختم

سوختم اما نه چون شمع طرب در بین جمع

لاله‌ام کز داغ تنهایی به صحرا سوختم

همچو آن شمعی که افروزند پیش آفتاب

سوختم در پیش مه‌رویان و بی‌جا سوختم

سوختم از آتش دل در میان موج اشک

شوربختی بین که در آغوش دریا سوختم

شمع و گل هم هرکدام از شعله‌ای در آتشند

در میان پاکبازان من نه تنها سوختم

جان پاک من رهی خورشید عالم‌تاب بود

رفتم و از ماتم خود عالمی را سوختم

 


با صدای
دسته بندی‌ها

رده سنی
محتوای تمیز
shenoto-ads
shenoto-ads