• 1 ماه پیش

  • 5

  • 02:21

شمارۀ 39 - غزلی از امیری فیروزکوهی

پانصد غزل - بخش چهارم
0
توضیحات

به یاد دوست هنوز


نشسته در دل خاکم به یاد دوست هنوز

دل گداخته را آرزوی اوست هنوز

نه عشق آینه‌رویی، نه ذوق هم‌سخنی

عجب که طوطی ما گرم گفتگوست هنوز

ز بیم خوی تو رازم نهفته ماند به دل

در این صدف، گهر از پاس آبروست هنوز

از آن ز تنگی گمنامی‌ام رهایی نیست

که چون صدف به لبم مُهر آبروست هنوز

در این بهار چو اشک از کنار چشم ترم

مرو که خرمن گل در کنار جوست هنوز

چو پاره ی تن ما بُرد، نقد جان طلبد

عجوز دهر چو طفلان، بهانه جوست هنوز

ز همنشینی دل با غم تو در عجبم

که پیر گشت و همانش به دایه، خوست هنوز

ز خوان هستی‌اش ای آسمان چه می‌رانی؟

که میهمان تو را لقمه در گلوست هنوز

کسی نماند کز آن تندخو کناره نکرد

امیر ماست که از جان اسیر اوست هنوز


با صدای
دسته بندی‌ها

رده سنی
محتوای تمیز
shenoto-ads
shenoto-ads