• 1 ماه پیش

  • 7

  • 02:49

شمارۀ 40 - غزلی از امیری فیروزکوهی

پانصد غزل - بخش چهارم
0
توضیحات

نخل سرسبزم، ز هجر آفتاب افسرده‌ام


آتشم اما ز بی عشقی چو آب افسرده‌ام

نخل سرسبزم، ز هجر آفتاب افسرده‌ام

در من ای سوز محبت، در نمی‌گیری چرا؟

رحم کن بر من که از سردی چو آب افسرده‌ام

از من است این طوطیان را شکّرافشانی ولیک

نیست چون آیینه رویی، از خطاب افسرده‌ام

نیست جز در بی‌قراری راحت و آرام من

قلب گرم عاشقم، بی اضطراب افسرده‌ام

بر نمی‌خیزد به آب مِی، غبار از خاطرم

خار خشکم با سحاب و بی سحاب افسرده‌ام

مَردم از غم در پناه باده بگریزند و من

در پناه غم گریزم کز شراب افسرده‌ام

تار و پود جان لرزانم به آهی بسته است

زان درین دریای حیرت چون حباب افسرده‌ام

آنچه ما داریم یا رب! زندگانی نیست، نیست

خورد و خواب است این و من زین خورد و خواب افسرده‌ام

هیچ دستی سوی من یارب! نمی‌گردد دراز

چون گیاه رُسته در کنج خراب افسرده‌ام

سردی من از دم گرم جوانی مانده است

زان گل شاداب، اکنون چون گلاب افسرده‌ام

گنج استعدادم اما در خراب افتاده ام

بحر شور و ذوقم اما در سراب افسرده‌ام

بس که شد صرف کتاب ایام عمر من امیر

چون گل خفته در آغوش کتاب افسرده‌ام


با صدای
دسته بندی‌ها

رده سنی
محتوای تمیز
shenoto-ads
shenoto-ads