• 1 ماه پیش

  • 12

  • 02:46

شمارۀ 46 - غزل از ابوالحسن ورزی

پانصد غزل - بخش چهارم
0
توضیحات

گوهر عشق ز توفان بلا باید خواست



ناز کن ناز که من تشنۀ ناز آمده ام

بر سر کوی محبت به نیاز آمده ام

تا در خانۀ خود را نگشودی به رخم

رفتم افسرده از آن خانه و باز آمده ام

پرتو روز ز خورشید رُخت می‌طلبم

من که از ظلمت شب‌های دراز آمده ام

آمدم من که شکار تو دل‌آزار شوم

چون کبوتر که به جولانگه باز آمده ام

راز دل چشم سخنگوی تو آرد به زبان

من از او در طلب جُستن راز آمده ام

نیست غیر از تو بتی بهر پرستیدن من

گر به بت‌خانه به سودای نماز آمده ام

دل دیوانهٔ من مِهر و نوازش می‌خواست

تا تو را دید چو دیوانه نواز آمده ام

خیمه برتر ز سرا پردۀ خورشید زنم

من که در کوی تو از راه دراز آمده ام

چون سکندر هوس آب حیات است مرا

که به ظلمتکدۀ عشق فراز آمده ام

با زبانی که پر از شعله بوَد همچون شمع

به شبستان تو با سوز و گداز آمده ام

گوهر عشق ز توفان بلا باید خواست

من که توفان زده ام بهر نیاز آمده ام


با صدای
دسته بندی‌ها

رده سنی
محتوای تمیز