باغ زندگانی را تو بهار جاویدی
در نگاه خاموشت راز دل هویدا نیست
از برون این مینا رنگ باده پیدا نیست
باغ زندگانی را تو بهار جاویدی
حیف دیدۀ ما را فرصت تماشا نیست
همچو شمع در پایت اشک گرم میریزم
در بساط مسکینان بیش ازین مهیّا نیست
با سکوت و تاریکی الفتیست اشکم را
چون به دامن شبها این ستاره پیدا نیست
غصه هست و بیماری، بیکسی، پریشانی
از برای آزارم درد عشق تنها نیست
در سکوت پروانه صد دهان سخن باشد
آشنا کسی چون او با زبان گلها نیست
تا جهان پر آشوب است گوشهای به دست آور
در کشاکش توفان، جای سیر دریا نیست
اولین نفر کامنت بزار
گوهر عشق ز توفان ب...
دل دیوانه در اندیش...
یاد تو یادگار تو
گیاه سوختهام، با ...
نخل سرسبزم، ز هجر ...
به یاد دوست هنوز
غرق تمنای توام موج...
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است