شمارهی بیست و نهم | نسخههای بیدرمان
اسفند 99
▪️آدمیزاد رفتهرفته یاد میگیرد که مجبور بودن را با قانع بودن عوض کند! شیکتر است خب! بعد چیزها را جای هم بر میدارد و توی زنبیل زندگیاش میگ...
شمارهی بیست و هشتم | حاکمانِ محکوم
دی 99
هیچ کس به اندازهی نیکلای و بنده و شما نفهمید که آدمها عاشق خلاصه کردن همه چیزند! شاید بقیه هم فهمیده باشند، چه میدانم! من به اندازهی تک تک آد...
شمارهی بیست و هفتم | خاموشی به هزار زبان
(آذر 99)
---
ما بلدیم! ما بیشتر از هر چیزی «دوام آوردن» رو بلدیم! حالا تو میخوای بهش بگو جبر یا انعطاف پذیری یا هرچی! ولی چندان شبیه به جبر نیست! انتخ...
شمارهی بیست و هفتم | خاموشی به هزار زبان
(آذر ...
شمارهی بیست و ششم | آسمان شما چه رنگیست؟
(آبان 99)
---
احتمال حیات در کُرههای دیگر هر چقدر باشد از کرهی ما بیشتر است! مگر اینکه منظور از حیات فقط زاده شدن و مردن سلولها باشد که خب...
شمارهی بیست و ششم | آسمان شما چه رنگیست؟
(آب...
شمارهی بیست و پنجم | بیداد سکوت
(مهر 99)
---
پیرمرد، سند بزرگی محل به نامش خورده بود. از هیچ تنابندهای بر نمیآمد که برود جلوی بساطش و بهش بگوید: «نه»... همه ایستادیم یک گوشه نگاهش کردیم....
رویای واژهها
شمارهی بیست و چهارم (مهر 99)
حتا اگر هیچ صدایی به گوش ما نرسد باز هم دلیل نمیشود که از دنیایشان بیخبر باشیم! اگر سرمان زیرِ آب خستگی و کلافگی رفته باشد، اگر گوشمان پر ش...
رویای واژهها
شمارهی بیست و چهارم (مهر 99) ...
جبرِ اختیار
شمارهی بیست و سوم (شهریور 99)
ما چیز زیادی از این زندگی نمیخواستیم! ما فقط میخواستیم یک جایی بتوانیم پاهایمان را دراز کنیم و یک «آخیش» واقعی بگوییم! همین! اما...
جبرِ اختیار
شمارهی بیست و سوم (شهریور 99) ...
▫️شمارهی بیست و دوم | مسخ شدن در تشویش
(مرداد 99)
▪️ما در جهان متفاوتی زندگی میکنیم. دور و ورمان پر است از نگرانی برای چیزهای مختلف. نگرانی برای خودمان و کارهای نکردهمان و دیگران و ک...
▫️شمارهی بیست و دوم | مسخ شدن در تشویش
(مرداد ...
▫️شمارهی بیست و یکم | فردا در باد
(تیر 99)
▪️ما بلاتکلیفترین نسل تاریخ بودیم. آن وقتها که هنوز از جوانی نشانی در وجودمان بود، چه برنامهها که برای جهان نداشتیم. بنا داشتیم از سر ت...
▫️شمارهی بیست و یکم | فردا در باد
(تیر 99)
...
▫️شمارهی بیستم | خنجرِ کُندِ کلمات
(خرداد 99)
▪️گفتن ندارد اما انگار کن همه فقط میگویند که عبور کنند. بروند سراغ جملهی بعدی. هیچ تعهدی روی حرفها نیست. هیچ. یعنی برای پا برجا بودن، به ...
▫️شمارهی نوزدهم | نگفتم اما...
(اردیبهشت 99)
▪️من هم مثل تو رازهایی دارم. بعضیشان خیلی نگفتنیاند. یعنی اگر سفرهی خالیِ این دل را باز کنم که همین چندتا راز را با هم لقمه بگیریم، شاید هم ت...
میگن این ویروس جوریه که کمکم ریهها پر از اب میشن. میگن وقت مُردن، آدما توی خودشون غرق میشن... من اما ترجیح میدم همینجا وسط همین خیابون توی صدای موسیقی و زمزمهی آدما غرق بشم.... راستش من تا قبل از ...
میگن این ویروس جوریه که کمکم ریهها پر از اب میشن...
▫️شمارهی هفدهم | سکوت بهار
(فروردین 99)
اینطور که نمیشود! من یا باید تقویم را باور کنم یا این زمهریر زندگی را! هی چشم تنگ میکنم، هی حواسم را جمع میکنم دورترها را نگاه میکنم خبری از بهار...
شمارهی پانزدهم | تا دوباره عید دیدنی شود
اگر بنا باشد برایت سیاهه بنویسم که چه ها گذشت چشمت سیاهی خواهد رفت! خودت می دانی اما ببین اینکه مرگ پشت درِ خانه خوابیده باشد یک چیز است و اینکه زندگی دیگر...
شمارهی پانزدهم | تا دوباره عید دیدنی شود
اگر ب...
شمارهی پانزدهم | سوگواران حماقت
ما زندگی کردن را فدای زنده ماندن کردیم! مرز میان صبور ماندن و مجبور شدن را برداشتیم و لای خبرهای بد به انتظار آرامش نشستیم! ما آونگی شدیم میان شوخیِ دردناک روز...
شمارهی چهاردهم | یادبودی برای بودن
ما زندگی رو هر روز میکشیم که زنده بمونیم! ما اسیر درای بستهای میشیم که برای بازکردنشون، دست به خیلی کارا میزنیم، عاقبتم پشت همون درای بسته از یاد زندگی م...
آدم همیشه فکر میکند یک «آن جای دیگری» هست که لابد حالش آنجا بهتر میشود! خودش را بر میدارد میبرد وسط نقشهی جغرافیا با کولهباری سنگین از خاطرهها و امیدها به شوق آنکه آسمان هر کجا همین رنگ نباشد! ...
آدم همیشه فکر میکند یک «آن جای دیگری» هست که لابد...
شمارهی دوازدهم | لمسِ یک هیچ
ما جایی میان امید و حسرت خانهای ساختیم که از قضا نه راحت بود و نه دوست داشتنی! تا کار از کار نگذشته بگذار برایت بگویم که دلتنگی سهم آدمهایست که هنوز ماتِ بیخیالی نش...
شمارهی دوازدهم | لمسِ یک هیچ
ما جایی میان امید...
شمارهی یازدهم | دویدن بدون خط پایان
آقا سید من خبر ندارم سگ دو زدن شغل حساب میشه یا نه ولی اگه بشه خودت خبر داری من هفتهای خیلی ساعت کار میکنم.... اونم با اضافه کاری. اصلن فکر کنم زندگی کردن ش...
در غیبت خورشید، ما مجبوریم که طولانیترین شبهایمان را جشن بگیریم! ما تولد و مرگمان یکیست، آن وقت تولد خورشید را بهانه میکنیم و از ترس تنهایی کنار هم مینشینیم و به سحر کلام سعدی دعا میکنیم که:
...
در غیبت خورشید، ما مجبوریم که طولانیترین شبهایما...
شمارهی هشتم | کاش پاییز فقط یک فصل از تقویم بود.
من هی برای خودم گفتم حالم خوب است و هی در انعکاس صدایم یکی گفت: اما تو باور نکن! امسال بوی باروت و خون نگذاشت لذت بوی باران را ببرم. راستش پاییز ...
شمارهی هشتم | کاش پاییز فقط یک فصل از تقویم بود.
...
شمارهی هفتم | خاطرت را میخواستم نه خاطرهات را...
حکایت عجیبی است که مرور خاطرهها بیشتر به وجدت میآورند تا خودِ آنهایی که خاطرهساز بودهاند! همین میشود که آدمیزاد کم کم یاد میگیرد آرزو...
شمارهی هفتم | خاطرت را میخواستم نه خاطرهات را.....
پادکست مسافر
شمارهی ششم | زمین سوخته
هر کجای زندگی را نگاه می کنم جنگ بود. ما جنگیدیم، با حسرت هایمان، با آرزوهایمان، با دست های خسته مان، با گلوی بسته مان، با دشمن، با دوست،... با خودما...
پادکست مسافر
شمارهی پنجم | لب مرز دوری
چشم که باز کردیم بهمان گفتند دوری و دوستی. راستش ایراد از کلمههاست. لابد آنها هم منظورشان دوری و آشنایی بوده اگرنه مگر میشود دوست داشته باشی و ...
پادکست مسافر
------
شمارهی چهارم | نا تمام!
ما آن وقتها که هنوز جوان محسوب میشدیم، میخواستیم به خیالِ کامل بودنمان، تمام نواقص دنیا را درز بگیریم! غریبه که نیستید! خیلی طول نکشید تا ب...
پادکست مسافر
------
شمارهی چهارم | نا تمام!...
پادکست مسافر
----
دلم جای دیگریست | شمارهی سوم
راست گفتهاند هیچ کجا خانهی خود آدم نمیشود. آدم با در و دیوار خانهاش زندگی میکند هر چند که خانه، خانه نباشد. میان این همه غریبه، بگذ...
پادکست مسافر
----
شمارهی صفر / یک
بخشی از کتاب خداحافظ گری کوپر به قلم رومن گاری...
پادکست مسافر
----
شمارهی صفر / یک
ب...
02:15
159
5 سال پیش
02:15
توضیحات
راستش اتفاق تازهای نیست! فقط قرار شده اینجا گاهی چیزکی را از رو بخوانم! از لا به لای کاغذ پارههای خودم و کتابهای دیگران. کمی حرفِ در حال سر ریز شدن است و بس! از اینجا به بعدش حکایت گوش شماست!