توضیحات
بحثمون در مورد پشتکار و تلاش بود.
اوستا بهرام هم داشت روي تابلو خطاطي ميکرد. دست و آستين و شلوارش همه رنگي شده بود. اونقدر با دقت و وسواس کار ميکرد که انگار داره خاتمکاري ميکنه.
فرهاد گفت: «من تا حالا کسي را نديدم که مثل داداشم پشتکار داشته باشه. هروقت ميخواد کاري انجام بده اونقدر تلاش ميکنه تا به نتيحه برسه. امکان نداره وسط کار جا بزنه. اصلاً دليل موفقيتش همينه».
ابراهيم استکان چاي را گذاشت روي ميز و همينطور که قند را ميجويد گفت: «الگوي پشتکار فقط اوستا بهرامه» و اوستا بهرام را صدا زد تا داستان آغاز کارش را تعريف کنه.