این شمع فروکاسته را نیست دوامی
چون شد که ندارم ز تو ای دوست پیامی؟
یک نامه که برخیزد از آن، عطر سلامی
آن را که همه نام و نشان تو به لب بود
چون شد که نپرسی نه نشانی و نه نامی؟
شکرانۀ پرواز سزد مرغ رها را
کو یاد کند جفت درافتاده به دامی
در آتش بی شعلۀ هجران چه شررهاست
جانسوخته داند که نگنجد به کلامی
آسیمهسر از لانۀ دلتنگ پریدیم
اما ننشستیم به ایوانی و بامی
افسوس که جز یک نفس از عمر نماندهست
این شمع فروکاسته را نیست دوامی
چون کرد هوای لب میگون تو این دل
من گفتمش ای سوخته خون باش که خامی
شب آمد و غم آمد و در گوشۀ غربت
هیچم نبوَد جز دل خونینی و جامی
هرچند در این ره به وصالی نرسیدیم
از ما نشنو جز سخن عشق پیامی
اولین نفر کامنت بزار
ما را غم خزان و نش...
باری بیا که
بهار رفت و تو رفتی...
نغمههای جویبار
چون
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است