فروغ عشق و جوانی چو ماهتابی بود
گذشت عمر و تو گویی خیال و خوابی بود
گذشته حسرت و آینده چون سرابی بود
نبود لایق تفسیر و در خور تعبیر
نه زندگی، که پریشان خیال و خوابی بود
براستی که ز دریای بیکران وجود
وجود ناقص ما فیالمثل حبابی بود
سری به دست نیامد مرا ز رشتۀ عمر
که سر به سر گرهی بود و پیچ و تابی بود
چه رازها که نگفتیم و بارها در دل
نهفته ماند چو گنجی که در خرابی بود
ز عمر طرف نبستیم جز در آن محفل
که همزبان قلمی، همنشین کتابی بود
ز تیرگی چو شبی زندگی گذشت و در آن
فروغ عشق و جوانی چو ماهتابی بود
بشستمی همه با آب دیده دفتر عمر
در آن اگر نه از آئین عشق، بابی بود
ز عمر دورۀ برجسته شباب «نسیم»
درست همچو حبابی، به روی آبی بود
اولین نفر کامنت بزار
نغمههای مخالف
گلزار جهان خرمی از...
گذشت قافلۀ عمر
مرا فراق تو بی نال...
دور از آن زلف پریش...
تا من به خود نیام...
باغ منی هنوز ...
خورشید من! چرا به ...
پایمال باغبانم، در...
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است