گذشت قافلۀ عمر
تن ضعیف ز جان کاست هر نفس ما را
شکست بال و پر از تنگی قفس ما را
گذشت قافلۀ عمر مستعار و نماند
به غیر نالۀ شبگیر چون جرس ما را
روا نبود درین گلشن آشیان بستن
که سوخت برق فنا زین دو مشت خس ما را
جدا ز همنفسانیم تا درین محفل
به غیر نالۀ دل نیست همنفس ما را
نمیرسیم به وصل گلی چو مرغ اسیر
بر این ریاض نگاهی ز دور بس ما را
کجاست پشت و پناه کسان، که نیست امید
به روز سختی و درماندگی ز کس ما را
به طبع اگرچه بود ناگوار تلخی فقر،
نظر به شهد کسان نیست چون مگس ما را
فغان که جز به گریبان خویشتن گلچین
به هیچ چیز جهان نیست دسترس ما را
به جز "امیر" و "رهی" همزبان نیافتهایم
خود این دو گوهر یکتا به دهر بس ما را
اولین نفر کامنت بزار
مرا فراق تو بی نال...
دور از آن زلف پریش...
تا من به خود نیام...
باغ منی هنوز ...
خورشید من! چرا به ...
پایمال باغبانم، در...
باغ زندگانی را تو ...
گوهر عشق ز توفان ب...
دل دیوانه در اندیش...
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است