- 3 سال پیش
- 47
- 04:51
روزنامه لجباز
رادیو شیرازی
0
توضیحات
کتاب صوتی-کتاب گویا-پادکست-پادکست فارسی-کتاب-داستان-داستان شب-داستان گویا-داستان صوتی-داستان نویسی-مصرف آب-فرهنگ مصرف-قصه شب-قصه صوتی-رادیو یک صفحه ای-کتاب یک صفحه ای-نشر-انتشارات یک صفحه ای-پادکست شیرازی-منوچهر والی زاده-زهره اسعد سامانی-مستند-مستند نویسی-نریسن-نریسن نویسی-فیلمنامه-فیلنامه نویسی-کتاب دانش آموزی-صدای دانش آموز-امیر حسین شهپر وصال
Avatar
کاربر شنوتواولین نفر کامنت بزار
- 39
- 3 سال پیش
رانندة تاکسی شیلنگ را به زور پای ماشینش کشیده بود و با فشار آن را میشست. یک دستش به گوشی تلفن همراهش بود و دست دیگرش به شیلنگ. از پیادهرو و خیابان خیس میشد فهمید که دلش برای آب نسوخته. مردی کنارم ا...
رانندة تاکسی شیلنگ را به زور پای ماشینش کشیده بود ...
04:46
- 39
- 3 سال پیش
04:46
- 41
- 3 سال پیش
«مستقیم برو. بپیچ به چپ. دوز بزن. چراغ قرمز است، بایست. الان سبز میشود. سبز شد، آرام حرکت کن.»
عادت همیشگی اوست؛ هروقت سوار تاکسیتلفنی میشود، همین کلمات را بر زبان میراند تا به مقصد برسد. امکان ن...
«مستقیم برو. بپیچ به چپ. دوز بزن. چراغ قرمز است، ب...
04:27
- 41
- 3 سال پیش
04:27
- 35
- 3 سال پیش
صبح سوار قطار شدیم؛ من و چهارتا سرباز و چهل نفر اسیر عراقی. قطار راه افتاد. همان اول صبح اوقاتم تلخ شد؛ چون متوجه شدم پولی را که برای مأموریت در اختیارم بود، گم کردم. درحال مأموریت برای سوارشدن به قطا...
صبح سوار قطار شدیم؛ من و چهارتا سرباز و چهل نفر اس...
05:00
- 35
- 3 سال پیش
05:00
- 20
- 3 سال پیش
مرد دوستداشتنی و مهربانی است؛ بیادعا و بیتوقع. با اینکه اولینبار بود که ملاقاتش میکردم؛ اما احساس غریبی نداشتم. پشت سرش از پلهها بالا رفتم. بحثمان دربارة مصرف آب بود. حرفش را قطع کرد و مقابل در ...
مرد دوستداشتنی و مهربانی است؛ بیادعا و بیتوقع. ...
05:28
- 20
- 3 سال پیش
05:28
- 13
- 3 سال پیش
روزی از روزها شیر، سلطان جنگل، بههمراه روباه و گرگ به شکار رفتند. همه خوب می دانستند که شیر برای شکار به یاور و یار نیاز ندارد، آن هم یاوری مثل گرگ و روباه، زیرا شیر در میان حیوانات مثل ماه شب چهارد...
روزی از روزها شیر، سلطان جنگل، بههمراه روباه و گر...
04:09
- 13
- 3 سال پیش
04:09
- 9
- 3 سال پیش
گوشهای منتظر نشسته بودم تا خانم منشی صدایم کند. روی میز چند برگ قبض آب بود و چراغی که چند دقیقهای یکبار چشمک میزد و خانم منشی سریع به اتاق پزشک مراجعه میکرد و بیمار بعدی را صدا میزد با چشمانم و ...
گوشهای منتظر نشسته بودم تا خانم منشی صدایم کند. ر...
05:23
- 9
- 3 سال پیش
05:23
- 7
- 3 سال پیش
تصویر آنروزها در ذهنم کمرنگ بود و وقتی بزرگتر میشدم با تعریفهای مادر پررنگ میشد. دو ساله بودم. پدرم یک ماشین آمریکایی مدل روز داشت و یک خانهی نُقلی در شیراز. کارمند بود. حقوق خوبی میگرفت و می...
تصویر آنروزها در ذهنم کمرنگ بود و وقتی بزرگتر م...
05:00
- 7
- 3 سال پیش
05:00
- 33
- 3 سال پیش
شنیدهام وقتی انسان درحال غرقشدن است، به خواب میرود؛ یعنی حس میکند درحال شناست؛ اما خواب است و دارد غرق میشود. میگویند آنهایی که درحال رانندگی خواب هستند، هم فکر میکنند بیدارند و دارند بادقّت ر...
شنیدهام وقتی انسان درحال غرقشدن است، به خواب می...
04:18
- 33
- 3 سال پیش
04:18
- 11
- 3 سال پیش
من و پدربزرگ خندیدیم و مادربزرگ هم همانطور لنگانلنگان رفت که شیلنگ را از آنطرف حیاط بیاورد. با اشارة پدربزرگ دویدم و شیلنگ را از دست بیبی گرفتم و کشیدم و آوردم پای شیر آب. مادربزرگ گفت: «مادرجان، ...
من و پدربزرگ خندیدیم و مادربزرگ هم همانطور لنگان...
05:12
- 11
- 3 سال پیش
05:12
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است