توضیحات
روزی از روزها شیر، سلطان جنگل، بههمراه روباه و گرگ به شکار رفتند. همه خوب می دانستند که شیر برای شکار به یاور و یار نیاز ندارد، آن هم یاوری مثل گرگ و روباه، زیرا شیر در میان حیوانات مثل ماه شب چهارده است که در آسمان، بیمدد نور ستارگان میدرخشد. حدود ظهر بود که حاصل شکارشان یک گاو و یک گوسفند و یک خرگوش شده بود.
در راه بازگشت، گرگ رو به روباه کرد و با صدای آرام گفت: «بهنظرت شیر چهطور شکارها را تقسیم خواهد کرد؟» روباه نگاهی به شکارها انداخت و درحالیکه نمیتوانست جلوی طمعش را بگیرد