توضیحات
تصویر آنروزها در ذهنم کمرنگ بود و وقتی بزرگتر میشدم با تعریفهای مادر پررنگ میشد. دو ساله بودم. پدرم یک ماشین آمریکایی مدل روز داشت و یک خانهی نُقلی در شیراز. کارمند بود. حقوق خوبی میگرفت و میتوانست زندگی آبرومندانهای را اداره کند.
برخی لباسهایم را از ژورنالهای انگلیسی سفارش میداد که با پست برایمان ارسال میشد، مستقیم از لندن. توی خانه تلوزیون بِلِر داشتیم و دستگاه ضبط و پخش کِنوود.
عکسهای قدیمی را که نگاه میکنم خط اتوی شلوار پدرم جلب توجه میکند و موهای مشکی شانهزده و برق کفشهای چرمیاش. سه ساله که شدم پدرم ماشین نداشت. توی خانهای بودیم که مال خودمان نبود. کارمند بود اما بدون حقوقی که بتواند زندگیاش را اداره کند. نه از لباس نو خبری بود و نه از ضبط کِنوود.
خانه گاهی با علاءالدین نفتی گرم میشد و